قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم اسم عزیز من اشتاق الى لقیاه استعذب فیه ما یلقاه من بلواه فان طلب مونسا فى دنیاه او عقباه ضل من یدعو الا ایاه بنام او که خرد را باو راه نیست و هیچکس از حقیقت جلال او آگاه نیست، بنام او که مفلسان را جز حضرت او پناه نیست و عاصیان را جز درگاه او درگاه نیست، بنام او که جهانیان را چو او پادشاه نیست و در آسمان و زمین جز او الله نیست. اى خداوندى که دستگیر درماندگان جز توقیع جلال تو نیست: اى مهربانى که رهنماى متحیریان جز منشور رحمت تو نیست، اى کریمى که آرام سوختگان جز از حضرت جمال و لطف تو نیست، اى عزیزى که عربده مستان عشق جز از جام شراب و شربت نوشاگین تو نیست، اى لطیفى که انس جان مشتاقان جز در انتظار دیدار و رضاى تو نیست، و الله الموفق و المعین


گر پاى من از عجز طلبکار تو نیست


تا ظن نبرى که دل گرفتار تو نیست

نه زان نایم که جان خریدار تو نیست


خود دیده ما محرم دیدار تو نیست‏

قوله تعالى: یس گفته‏اند که یس نام سوره است بدلیل آن خبر که مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «ان الله تعالى قرأ یس و طه قبل ان خلق آدم بالفى عام فلما سمعت الملائکة قالوا طوبى لامة ینزل علیهم هذا و طوبى لالسن تکلم بهذا و طوبى لأجواف تحمل هذا»


حق جل جلاله و تقدست أسماوه پیش از آفرینش آدم بدو هزار سال طه و یس برخواند، ملائکة ملکوت چون آن بشنیدند گفتند: خنک مران امتى را که این کلام پاک بایشان فروآید، خنک مران زبانها را که این خواند، خنک مران سینه‏ها را که صدف این جوهر مکنون بود. و در خبر است که چون دوستان و مومنان در ان بوستان سعادت روند و بآن ناز و نعیم بهشت رسند از جناب جبروت ندا آید که از دیگران بسیار شنیدید وقت آن آمد که از ما شنوید فیسمعهم سورة الفاتحه و طه و یس. مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «کان الناس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من فى الرحمن یتلوه علیهم»، گل باید که از درخت خود بازکنى تا بوى آن بشرط یابى.


اسمعه ممن قاله تزدد به


شعفا فطیب الورد من اغصانه‏

پس یک قول آنست که «یا انسان»، و این خطاب با صورت و بشریت مصطفى است چنانک جاى دیگر فرمود: قلْ إنما أنا بشر مثْلکمْ. از آنجا که انسانیت و جنسیت او مشاکل خلق است، و این خطاب با انسان بر وفق آنست و از آنجا که شرف نبوت است و تخصیص رسالت خطاب با وى اینست که یا أیها النبی، یا أیها الرسول، و این خطاب که با صورت و بشریت است از بهر آن رفت تا نقاب غیرت سازند و هر نامحرمى را بر جمال و کمال وى اطلاع ندهند، این چنانست که گویند: ارسلانم خوان تا کس به نداند که که‏ام. دریغ بود آن چنان جمالى و کمالى که پر ماس دیده بو جهل و عتبه و شیبه گردد و تراهمْ ینْظرون إلیْک و همْ لا یبْصرون دیده بو جهل که خیره شده انکارست از وى جز انسانیت و بشریت نبیند، دیده صدیق اکبر باید ز دوده استغفار تا جمال نبوت و کمال رسالت وى ببیند، دیده عتبه و شیبه که حجاب افکنده شب رد از لست جز نسبت عبد المطلب نبیند، دیده صدیق و فاروق باید روشن کرده صبح قبول ازل تا شرف و نواخت محمد رسول الله ببیند. آرى حرم را بنا محرم نمودن شرط نیست کسى باید محرم شریعت و طریقت شده و گرد متابعت سید صلوات الله و سلامه علیه در دیده طلب وى توتیاى حرمت گشته تا اهلیت آن دارد که آن جمال ببیند.


و قیل: یس، الیاء اشارة الى یوم المیثاق و السین اشارة الى سره مع الاحباب فکانه قال بحق یوم المیثاق و بسرى مع الاحباب و بالقرآن الحکیم إنک لمن الْمرْسلین، على‏ صراط مسْتقیم.


قوله: تنْزیل الْعزیز الرحیم این قرآن فرو فرستاده خداوندیست که نام وى عزیزست و رحیم، عزیز اوست که دشخوارست دریافتن او، الله تعالى عزیز است بآن معنى که دریافت وى نیست و افهام و اوهام را رسیدن بکنه جلال وى نیست.


پیر طریقت گفت: اى نادر یافته یافته و نادیده عیان، اى در نهانى پیدا و در پیدایى نهان، یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان، یاونده تو نه بشادى پردازد نه باندوهان، بسر بر ما را کارى که از آن عبارت نتوان. تنْزیل الْعزیز الرحیم هم عزیز است هم رحیم، عزیز به بیگانگان رحیم بمومنان، اگر عزیز بود بى‏رحیم هرگز کس او را نیابد و اگر رحیم بود بى‏عزیز همه کس او را یابد، عزیزست تا کافران در دنیا او را ندانند، رحیم است در عقبى تا مومنان او را به بینند.


لتنْذر قوْما ما أنْذر آباوهمْ فهمْ غافلون غافلان دواند یکى از کار دین غافل و از طلب صلاح خود بیخبر، سر بدنیا در نهاده و مست شهوت گشته و دیده فکرت و عبرت بر هم نهاده حاصل وى آنست که رب العزة فرمود: و الذین همْ عنْ آیاتنا غافلون، أولئک مأْواهم النار بما کانوا یکْسبون و فى الخبر: عجبت لغافل و لیس بمغفول عنه‏ دیگر غافلى است پسندیده از کار دنیا و ترتیب معاش غافل، سلطان حقیقت بر باطن وى استیلا نموده، در مکاشفه جلال احدیت چنان مستهلک شده که از خود غائب گشته، نه از دنیا خبر دارد نه از عقبى، بزبان حال میگوید:


این جهان در دست عقلست آن جهان در دست روح


پاى همت بر قفاى هر دو دیه سالار زن‏